تولد بابایی
با کمی تاخیر نوشت :
امسال به مناسبت تولد 40 سالگی بابایی می خواستیم براش جشن بگیریم که هرکاری کردیم بابایی چون امتحان داشت راضی نشد که نشد . خب تولد زوری که نمیشه. میشه. در نتیجه مامی خانمی تصمیم گرفت که روز جمعه بابایی رو با یه جشت کوچولوی 3 نفره تو رستوران سورپریز کنه . کادو هم شب جمعه با خود بابایی رفتیم 3 تا پیرهن شیک خریدیم و البته از قبل که بابایی ندونه از نمایشگاه کتاب دوره کامل 3 جلدی "شازده حمام " رو گرفته بودیم .صبح جمعه با جوجو خوشگله رفتیم تو اتاق و کادوها رو جلد گرفتیم و از خودش پرسیدم که دوست داره کدوم پیراهن هدیه اون باشه و خودش به کادو چسب زد . بعد هم بهش سفارش کردم که کادوها رو بذاریم اینجا که بابا نفهمه.
نیم ساعت بعد بابایی رفت تو همون اتاق که کادوها بود . ستاره بهش میگه : بابایی نفهمی کادوهات اینجا هستا. بابایی هم با کمال خونسردی میگه : نه بابا نمی فهمم . کلا این خونسردی اردیبهشتیا منو کشته.
خلاصه که رفتیم رستوران (لوشاتو - تجریش)و فکر کنم که بیشتر از همه به جوجو خوش گذشت . مخصوصا بعد از ناهار که رفتیم کافی شاپ رستوران. از طرف من خودشون کیک خریده بودن و جمله ایکه می خواستم هم روش نوشته بودن . مثل همیشه عسلک من فقط عاشق اینه که تو کیک انگشت بزنه و البته دریغ از اینکه حتی یه ذره از کیک رو بذاره تو دهنش . و شادی کیک ایندفعه چون فقط خودمون می خواستیم ازش بخوریم بیشتر بود چون بدون هیچ محدودیتی به آش کیک! تبدیل شد . خب تو جشنمون دختر کوچولومون هم به سنت تولدا که به همه بچه های مهمون هم هدیه می دن هدیه گرفت -یه اسب کوچولو - و تجربه جدید اینکه ما کیک خوردیم با طعم اسب که تا نصفه تو کیک فرو رفته بود . خب خدا رو شکر که من هرجا میرم حداقل 2 دست لباس اضافه بر میدارم وگرنه با اون لباس کیکی ستاره خانم لباس مامی و صندلی ماشین هم از کیک بی نصیب نمی موندن.