ستاره مامی

روز اول مهد

1392/5/6 0:01
نویسنده : مامی ستاره
395 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه 29 تیر 92

از پله های مهد بالا میری بدون اینکه پشت سرت منو نگاه کنی تا نصفه پله که رسیدی بهت می گم : ستاره مامی خداحافظ . یک نگاه سرسری بهم می کنی و با هیجان بالا می ری و یک خداحافظی سرسری از پیچ پله بالا میری و دیگه نمیبینمت و رختشویی توی دلم شدیدتر می چرخه .

دخترکم بزرگ شده با هیجان این چند وقت در مورد رفتن به مهد حرف میزنه  و دیشب کوله پشتی (به قول خودش backpack) کیتیشو با کمک خودش آماده کردم صبح از زیر قرآن ردش کردیم و بابایی چند تا عکس یادگاری گرفته . همه چیز نوید یکروز خوب و شادی آور رو میده پس چرا مامی دائما نی نی چشماش تره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دلتنگم! خیلییییییی! اینقدر زیاد که علیرغم همه خودداریم بعد از رفتن تو به کلاست اشکام میریزن . سرم از فشار بیخوابی این دوهفته و گریه های دیشب داره می ترکه. چرا از من توقع هست که شاد باشم . حس اینو دارم که جگرگوشمو به یک عده غریبه سپردم و مگر غیر از اینه مگه رویا ، سارا یا شیرین رو چقدر می شناسم مگه با 2-3 بار دیدن چقدر آشنایی بدست میاد؟تمام روزها و لحظه های این 3 سال مثل فیلم سینمایی جلوی چشمام میاد روزهایی که شیرم می خوردی و من مست بوی بهشتی تو در آغوشم . به این شبها که دوست داری هنوز موقع خواب سرت رو رو سینم بذاری و بیش از 10 بار منو ببوسی و زمزمه وار بگی: مامی خیلیییی دوست دارم و من مثل همیشه احساس کنم که خوشبخترین انسان روی زمینم و صدبار خدا رو شکر کنم . تو خود خود بهشتی وقتی زیر گردنت رو می بوسم بوی بهشت رو حس می کنم و صدای آسمونیت برام دلنشین ترین موسیقی دنیاست .

بین دو حس دلتنگی و نگرانی دارم له میشم . دلتنگ لمس وجود نازنینت، دلتنگ شنیدن خنده هات و دلتنگ دیدنت که پر از انرژِی میشدم ولی دلتنگیم در مقابل نگرانیم رنگ میبازه . نگران از نوع برخورد مربی با روح لطیفت! نگران از آزرده نشدن احساساست ! نگران از خدشه وارد شدن به حس اعتمادت به دنیا و خودت و نگرانم نگرانم نگرانم............

یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش 

می‌سپارم به تو از چشم حسود چمنش

گر چه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور 

دور باد آفت دور فلک از جان و تنش

 

 

 

 

 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامانجون
29 تیر 92 19:01
الاهی فدای تو مادر بینهایت دلبسته ووابسته بشم باور کن برا دلداریت نمیدونم چی بگم فقط اینو میگم از ان مادرای هستی که جیگر گوشت باید به تو افتخار کنه ولی بدون عزیز دلم این اولین قدم استقلال اجتماعی ستاره است جایی میرسه که مثل جگر گوشه من بخاطر اینده وزندگیش ازت دور میشه وبعظی وقتها ارزوی یک لحظه دیدنشو میکنی ولی چون میدونی سالم وخوشه دلتنگیهاتو تو دلت میریزی سعی کن واعیتها رو بپذیری وباهاشون کنار بیای تابه ارامش برسی
مریم مامان باران
30 تیر 92 1:38
هدای عزیز ببخش نبودم و اس ام است رو خیلی دیر دیدم واگه میشد بهت زنگ میزدم چون نگرانت شدم ....سرزنشت نمیکنم اما بچه هامون بزرگ شدن و مستقل و فکر میکنم باید به خودمون یاداوری کنیم که این ماییم که با هر نفس به اونها وابسته تر شدیم و اونها مستقلتر..،.پس برات سخت نباشه ااین راحت رفتن...این استقلال...و اینکه بسپارش به خدا و فکر کن تا چند وقت مگه میتونیم مثل یه جوجه زیر پروبالمون بگیریمشون؟....و انقدر هم خودت رو سزنش نکن...مادری دیگه همه میفهمن.
زینب
30 تیر 92 23:50
وای هدا جان مبارکه دخترت دیگه حسابی خانم شده خدارو شکر دو روز گذشته و شما آرامتر شدی زمان همه چیزو درست میکنه دعا کن برای هممون
خاله شیدا
1 مرداد 92 18:29
عزیزم امیدوارم همیشه شاد و موفق باشی
مامان سورنا
4 مرداد 92 16:32
پست خیلی غم انگیزی بود.هم این پست هم پست قبلی...خیلی غم انگیز و پر از حس عشق مادرانه...مدت زیادی منو به فکر و غصه فرو برد و به اون خاطره غم انگیز گریه های پسرم برای نرفتن به مهد وقتی دوسالش بود.حست رو با تمام وجود درک می کنم....ولی وقتی ستاره این همه مهد رو دوست داره و با اشتیاق به مهد میره انصاف نیست با این همه نگرانی یه مادر شاد و باانرژی رو ازش دریغ کنی...من کوچیکتر از اونی هستم که بتونم چیزی بگم و بهترین چیزی که میشه گفت کامنت زیبای مادرتونه و بهترین مثالی که زده.امیدوارم هرچه سریعتر به آرامش برسید و این حس ها تبدیل بشه به حس شادی و رضایت.
مامان شری
5 مرداد 92 13:55
هدی جون انشا... این مرحله رو هم به سلامت بگذرونی
خیلی تصمیم سختی خیلی....
حالت رو میفهمم و من خودم انگار در حال یك روزشمارم برای این اتفاق
انشا... به سلامتی و دل خوش

شری خیلی سخته - سختتر از اونچیزی که فکرشو می کردم
مامان زهرا
27 مرداد 92 18:50
عزیزم چقدر ماشالا نازه دوشش دالم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ستاره مامی می باشد