ستاره مامی

خدایا چرا؟

1392/7/3 0:27
نویسنده : مامی ستاره
425 بازدید
اشتراک گذاری

من خدامو یه جور دیگه دوست دارم. من از خدای خودم نمی ترسم سالهاست که فقط دوستش دارم سالهاست در واقع از وقتی واقعا خدامو شناختم حسی از عشق بهمراه اعتماد و توکل بهش دارم . واسه همین من همیشه وقتی اتفاقی میفته که دلیلشو نمی دونم از خدای خوبم می پرسم چرا؟ چرا چرا چرا

اشکهام جاری میشن و از خدا می پرسم چرا ؟ چون بین من و خدای خوبم این چرا ها کفر نیست و توهینی به عرش کبریایی وارد نمی شه . اصلا مگه کار خدا بی دلیل و حکمت هم  میشه . منم مثل کودکم هستم که با این چراها رشد می کنم و به کمال میرسم .

13 مهرماه 1372 : خاله منصوره 32 ساله ام در اثر تصادف فوت شد و 3 دختر خردسالش بی مادر شدن . وقتی 19 ساله باشی و نازدونه و یکدفعه فاجعه ای به این بزرگی تو رو در بر بگیره مجبور میشی بزرگ بشی. شرحش خیلی مفصله 10 سال بعد کوچکترین دختر خاله منصوره به همان شیوه خاله فوت می کنه و روی قبر مامانش خاکش می کنن و حالا بعد از 10 سال دیگه شوهر 32 ساله دختر بزرگ خاله منصوره فوت کرده. سوده ی عزیزم! از صبح از خدای مهربون برات صبر و آرامش می خوام و یک چرای بزرگ منو رها نمی کنه . هیچ وقت برای مرده ها گریه نمی کنیم گریمون برای دلتنگی خودمون و غم اطرافیانمونه . خدایای مهربونم مگه یک خانواده چقدر ظرفیت داغ و از دست دادن عزیز دارن ؟ به سوده فکر می کنم که در 32 سالگی همراه و شریک زندگیشو از دست داده . به پسر شیرین یکسال و 2 ماهه سوده که یتیم شده و به حجم اندوه این خانواده در طی سالها ... کاش می فهمیدم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان شیدا
3 مهر 92 16:47
هدی جان خیلی واسم جالبه! چون من هم سالهاست که نگاهم به وجود خداون همان پدیده مهربان و همراهی است که تو گفتی و بینهایت در حضورش آرامش دارم... دقیقا بیست روزگیه شیدا همسر دوست عزیزم که یک پسر شش ماهه داشت فوت کرد! به جرات میگم ناراحتی من از دوستم و خانواده اش کمتر نبود و به اندازه اوتها از اون به بعد اشک ریختم! با وجود اینکه مدام با این جمله که خداوند خودش دانای همه چیزه و این امر هم در تسلط او بوده تلاش میکردم آروم باشم! اما بعد از اون نگاهم به زندگی عوض شد... سعی میکنم بیشتر به دیگران محبت کنم و ناراحتی ها و دلخوریها رو خیلی جدی نگیرم/ چون باور کردم آدم با همه امیدی که به زندگی داره باید مرگ رو هم فراموش نکنه...! بعد از به دنیا اومدن شیدا همیشه از خدا خواستم که به ما و همه مامانا و باباها سلامتی بده تا بچه هاشون رو به ثمر برسونن. عزیزم برای تو و خانواده ات از خدا صبر و سلامتی میخوام.
مامان شیدا
3 مهر 92 16:49
تولد ستاره قشنگم / این پرنسس زیبا هم مبارک باشه.. انشاا... 100 ساله بشه
مامان سما طلا
3 مهر 92 17:08
هدی جان منم 15 ساله که این چرا ذهنم رو اشغال کرده .من 15 ساله بودم ومادر 40 ساله برادر کوچکم 4 سال بیشتر نداشت .نمیدونم منم خدا رو دوست دارم میدونم مامانم بهترین جا داره زندگی میکنه ولی کار من مدام اشکه . خدا به سوده صبر بده تنهاش نزار باهاش حرف بزن بزار بدونه شما شریک غمشین
مریم مامان باران
3 مهر 92 23:47
انقدر حالم بده که حتی نمیتونم کارای روزمره رو انجام بدم....دست و دلم به هیچ کاری نمیره و گریه و گریه و گریه میمونه......برای کی و کدومشون نمیدونم...... دعا میکنم آرامش داشته باشه و بتونه از پس این یکی هم بر بیاد.... چی بگم.....مخصوصا که ما دوریم و این بدتر منو عذاب میده....
مامان جون
5 مهر 92 23:09
منم که مادر 62 ساله تو هستم اعتراف میکنم دربرابر حکمت خدای از مادر مهربونتر بیشعورم وفقط از خدا صبر برای مادر وزنش وپدرش وبقیه باز ماندگان میخوامچون فاجعه خیلی بزرگه تو هم از خدا بخواه مرگ پدر ومادرها قبل از بچههاشون باشه شاید هم خدا خاله منصورت رو دوست میداشت که نبود تا مرگ عزیزاشو ببینه
مامان سمانه
6 مهر 92 13:29
چیزی نمیتونم بگم که تسلای خاطر شما و سوده جون باشه فقط براتون خواستار صبرم که واقعا" تحملش صبوری میخواد
samira
8 مهر 92 22:10
باورم نمی‌‌شه....خدا بهشون صبر بده، گآهی زندگی‌ میشه پر از سوال و معما و گآهی وحشت و ترس از آینده‌ای که منتظرته و هنوز نمی‌دونی. این همه درد واقعا از تحمل خارجه. فقط عمیقا امیدوارم که غم آخرشون باشه.
روزهای آبنباتی
15 مهر 92 9:39
خدا رحمتشون کنه و به بازماندگانشون صبر بده
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ستاره مامی می باشد