ستاره مامی

شاعر کوچولو

1392/10/15 16:54
نویسنده : مامی ستاره
635 بازدید
اشتراک گذاری

روزهامون با اتفاقات کوچیک و بزرگ می گذرن و شبها وقتی موسیقی صدای نفسهات منو به بهشت میبره دائما و دائما در ذهنم میام و تو وبلاگت می نویسم . واقعا روزها از هجم زیاد مشغله های کاری و ذهنی حسی برای نوشتن لحظه های عاشقانه بودن با تو رو ندارم . مدتهاست که ننوشتم و مثل همیشه سرشار از نوشتنم 

زیبا، 

زیبا هوای حوصله ابری است، 

چشمی از عشق ببخشایم تا رود آفتاب بشوید دلتنگی مرا!

زیبا،

زیبا هنوز عشق در حول و حوش چشم تو می چرخد، 

از من مگیر چشم،

دست مرا بگیر و کوچه های محبت را با من بگرد، 

یادم بده چگونه بخوانم تا عشق در تمامی دلها معنا شود،

یادم بده چگونه نگاهت کنم که طری بالایت در تندباد عشق نلرزد.

زیبا آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را احساس می کنم،

آنگونه عاشقم که نیستان را یکجا هوای زمزمه دارم، 

آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است، 

زیبا چشم تو شعر، چشم تو شاعر است،

من دزد شعرهای چشم تو هستم!!! 

من از دوردست ها آمده ام، 

 از کوچه های کودکی، 

 از شهر رنگین قصه ها در شبهای کشدار زمستان 

و از چشمان هستی بخش مادرم

که تمام مهربانیش را در نگاهش به من می بخشید! 

باورم کن که شعر در من طغیان یگانگی است

و حماسه ی دوست داشتن!! 

 من دیگر گونه دوست می دارم!!!! 

ودیگر گونه یگانه ام!!! 

مرا تنها می توان با من سنجید و تو را تنها با تو! 

که سالهاست در جستجوی تو بودم. 

 

مدتهاست که تو یازیهات از خودت قصه و شعر میگی ولی هیچ وقت نشده که بتونم یادداشتشون کنم چون خیلی فی البداهه می گی و بعد هم دیگه تو اون حس نمی ری ولی دیشب از حسن تصادف داشتم کتاب می خوندم که تو باز شروع کردی به شعر گفتن:

ستاره ی چشمک زن

از اون بالا دست بزن

وقتی خورشید می تابه

خیلی خوشحال می خوابه 

... البته یک بیت دیگه هم بود که تا من اومدم اولیها رو یادداشت کنم اون از ذهنم پریدگریه

بالاخره بچم باید بگه که یه جورایی شیرازیه و به شهر شعر و ادب منصوبهچشمک

 

چند شب پیش سوالاتت در مورد خدا شگفت زده ام کرد : 

ستاره : مامی خدا خیلی دست داره

مامی در فکر سکوت می کنه 

دوباره ستاره: مامی خدا چه شکلیه؟

مامی بعد از کمی مکث و تردید : شکل نوره

ستاره : خدا کجاست؟

تنها جوابی که اون لحظه به ذهنم رسید این بود که بگم: تو آسموناست ولی چون می دونستم خدا همه جا هست گفتم فردا تو کتاب نگاه می کنم و جواب بهتری بهت میدم

و در یک فرصت بهتر که داشتیم تمرینات تنفسی می کردیم بهت گفتم : ببین تو نفس می کشی حالا فوت کن . هوا رو حس می کنی . هوا همه جا هست ولی تو نمی بینیش خدا هم همه جا هست ولی ما نمی بینیمش . 

چند روز پیش بهم می گی مامی من دلم می خواد زودتر میسیز بشم . خیلی تعجب کردم و پرسیدم واسه چی؟ می گی : آخه می خوام زودتر بزرگ بشم زیاد زیاد کار کنم یه عالمه پول بدست بیارم و یه ماشین شاسی بلند بخرمتعجب بماند که قیافه ام این شکلی شده بود ولی خوشحال شدم که تو وجودت نهادینه بشه که واسه خواسته هات باید زحمت بکشی و رو خودت حساب کنی

 

پایان نامه:

دچار رخوت و کسالت زمستانی شدم همیشه خورشید واسه من منبع انرژی و شادیه و زمستونا دچار یک نوع افسردگی میشم مخصوصا حالا که دیدن آسمون آبی و آفتابی مثل خواب و رویا می مونه ولی همیشه یک امید ، امید اومدن دوباره بهار انگیزه قوی واسه سرحال شدن میشه 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

رها
18 دی 92 0:18
سلام مىشه آدرسه فىس بوكتونو بدىن
مامی ستاره
پاسخ
عزیزم من وقت فیسبوک ندارم نمیام اونجا
مریم
19 دی 92 23:19
سلام امیدوارم زودتر هممون زودتر آسمان آبی را ببینیم و این بچه های طفلی یک اکسیژن بگیرند
elnaz
30 دی 92 16:24
http://kodakanabishahresorb.blogfa.com/ لطفا حمايت كنيد.
مامان جون
2 بهمن 92 23:59
فدای اون احساسات پاک وخالصانه ات برم جای هیچگونه تعجبی نیست از یک مادری مثل تو یک همچین دختری تربیت بشه فدای هر دوتاتون امیدم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ستاره مامی می باشد