من خوشگل نیستم!
دیشب (26 بهمن 91)مهمون عزیزی داشتیم . یکی از دوستای دوران مدرسه که 5 سالی بود ندیده بودمش و با همسرش شام رو مهمون ما موندن . موقع خواب داشتم پوشکتو عوض می کردم که سیمین جون اومد تو اتاقت و تو با لحنی معترض بهش می گی : نیا خاله من خوشگل نیستم کلی تعجب کردم که چرا داری این حرفو می زنی و بعد متوجه منظورت شدم که یعنی زشته که من لختم نیا خاله !
امروز به کشوی عکسای قدیمی من و بابایی دست پیدا کردی و هی عکسا رو دیدی که فقط من و بابایی هستیم کلی بهت برخورده میگی : مامی ستاره کجاست ؟ سریع فکر کردم که چی بگم واسه اینکه یکم وقت بخرم می گم : تو نبودی عزیزم . می گی: شرکت بودم و من: نه عزیزم تو اونموقع تو اسمونا بودی و تو با لحنی فیلسوفانه می گی : داشتم ستاره ها رو نگاه می کردم و من با تایید می گم آره عزیزم تو پیش ستاره ها بودی.
نمی دونم شجاعت ارثی هست یا اکتسابی یا شایدم هم هردو هرچی هست دخترک ما حسابی ازش بهره برده . جمعه پیش (20 بهمن91)رفته بودیم چیتگر و ستاره خانم با یه سگ کوچولوی 7 ماهه به اسم ویدو حسابی دوست شدن
اینم عکسای اولین برف بازی سفید برفی ما :
6 بهمن 91
یه دختر کوچولوی خوش اخلاق منتظر تو نوبت دکتر واسه چک آپ!
دنیای جدیدی که تازگیها با ذره بینت کشف کردی
کاردستی بابایی و ستاره خانم با سیب البته در جهت تشویق به خوردن میوه که نهایتا این کاردستی خوشمزه فقط توسط بابایی خورده شد
و ملکه کوچولویی که بعد از بازی حسابی خسته شده :
اینم یه نقاشی دیگه از مامی ، دیگه تو نقاشیات جزئیات بیشتری رو می کشی مثلا لبامو قرمز کردی چون رژلب داشتم و تل توی سرم ، موزی که تو دستم بود و کتابی که کنارم داشتم می خوندم رو هم کشیدی. فدای دستای کوچولوت بشم دخترک 2 سال و 5 ماهه ام